۱۱ رمان
علی موذنی متولد سال 1377 در تهران و فارغ التحصیل رشته ادبیات نمایشی از دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران است.موذنی در زمینه های داستان نویسی نمایشنامه نویسی و فیلمنامه نوسی فعالیت دارد
مامور
تا چشمانم بر هم برود، کارم شده بود دعا که خداوندا، به دلش بینداز دوباره زنگ بزند. تلفن زنگ که میخورد، نمیگذاشتم به زنگ دوم برسد. اما تا صدایی غیر از صدای او میشنیدم، اشتیاقم به ضدش بدل میشود. با اکراه چند کلمهای به ادب میگفتم و اگر فامیل بود، گوشی را رد میکردم به ثریا و اگر کاری بود، ...
کشتیبان دوست
نمرود نعره زد:«ای خدای آتش، خداوندی چون تو از تو طلب سوزاندن بندهای ناسپاس را دارد. او را نیک بسوزان تا من خاکسترش را خاک ستوران کنم.»
ابراهیم گفت:«از شما و شرکتان بیزارم که زندگی با شما بر من جز رنج نیست.»
به آتش نزدیک شد. شعلهها به هر گام که او پیش میرفت، پس مینشستند.
ابراهیم گفت:«و تو، ای آتش، مرا در ...
آپارتمان روباز
چشم برنمیداشت. لبخند میزد. سر تکان داد و گفت: «آدم عجیبی هستی!» جملهای که قبلا به یاد او نوشته بودم، به زبان آوردم: «هرکسی در عاشقی سبک خودش را دارد!» ادامه جملهای را که نوشته بودم، برایش نگفتم که مسلما سبک عشقی شکسپیر با استریندبرگ و چخوف فرق داشته و خیلی راحت میشود این را از خواندن آثارشان فهمید و ...
نه آبی نه خاکی
برخورد گلوله تانک را با دپو با تمام وجود احساس کردم. لرزش زمین مثل ماشینی با آخرین سرعت ممکن از درونم عبور کرد. بعد خود را به همان حالت خوابیده روی هوا دیدم. به نظرم آمد برای آنکه پوستم از شدت گرما قلفتی ور نیاید، باید دهانم را باز کنم. دهانم را باز کردم و تا آمدم آتش را از ...