نویسنده نگاه تحسینآمیزی به هما که با گیلاسش بازی میکند، میاندازد و میگوید: (هوم. که اینطور! پس شما هم دچار ملال هستید؟) و اضافه میکند:(پیشنهاد میکنم، البته بهتان بر نخورد، برای اینکه از ملال در بیایید اینبار سر هما بازی کنید.) (ما مدتهاست سر هما بازی میکنیم جناب نویسنده! عجیب است که شما این را نمیدانید؟) صابری با شیطنت دنباله حرف دوستش را میگیرد: (فکر میکنم جناب نویسنده ما از هما خوششان آمده است. اینطور نیست آقای ی ی ی آ...)