گفتم: آقا مهران! به گمانم رویات یادت رفت. گفت: بلی از یاد برفت کاوهخان. چون ئی قسم رویا در مملکت ما واقعی نی! گفتم: چی واقعی نیست؟ گفت: رویایم. گفتم: رویا که نباید واقعی باشد. گفت: اگر افغان بودی میدانستی چی گپ میزنم. گفتم: چی گپ میزنی؟ گفت: ملا عمر بهشت دارد. گفتم: طالبان که دیگر نیست. گفت: اما بهشت هست. مهران سیگاری پیچید و تعارفم کرد و گفت: بنگ قندهار است کاوهخان! کامش کم از کام رکسانا خانوم نیست. حرفش را نشنیده گرفتم و گفتم: از سر تشنگی چیزی پرانده! بعد سیگار را از دستش گرفتم و بنا کردم به کام گرفتن.