۳۰ رمان
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقهالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون ...
نمایشنامههای شاعر 3 (انبارها پیلهها ماهتاب دریایی تولد اول تولد دوم)
حساب سالهایی را که در این انبار متروک و نمور زندگی کردهام از یاد بردهام، باید زندگی را ادامه بدهم. شاید بازگردد و دوباره برای من آکوردئون بزند. من به صدای آکوردئونش زنده هستم. برای ادامه زندگی از چه چیز باید نام ببرم. من که شیفته نگاه خودم و دیگران به انگورها بودم، اکنون در انبار ماندهام که فهرستی از ...
دفتر دوم (احمدرضا احمدی)
ما روی بالکن ایستاده بودیم.
باران بیداد میکرد.
ما انتهای خیابان را نگاه میکردیم.
تنها سخنی که به هم میگفتیم.
آه بود و سکوت.
از جمعه گذشته.
میخواستیم.
گلدانهای شمعدانی را.
از بالکن به اتاق بیاوریم.
ما به انتهای خیابان خیره بودیم.
در انتهای خیابان.
دوازده چتر سیاه.
و یک چتر قرمز را میدیدیم.
چترها در باران به طرف ما ...
در بهار خرگوش سفیدم را یافتم
باز
بهار آمد.
صبح زود، با آواز قناری بیدار شدم.
برفها آب شده بودند.
به کوچه دویدم.
یک سفیدی، در کوچه میدوید.
این، خرگوش سفید من بود.
فریاد زدم:
تو آزاد هستی، خرگوش کوچک سفید!
روی هر رنگی که دوست داری جست و خیز کن، و خوش باش!
بعد، پیراهن پرشکوفهام را پوشیدم و به باغ دویدم، بازی کردم، دویدم، خندیدم...
در بهار خرگوش سفیدم را یافتم
باز
بهار آمد.
صبح زود، با آواز قناری بیدار شدم.
برفها آب شده بودند.
به کوچه دویدم.
یک سفیدی، در کوچه میدوید.
این، خرگوش سفید من بود.
فریاد زدم:
تو آزاد هستی، خرگوش کوچک سفید!
روی هر رنگی که دوست داری جست و خیز کن، و خوش باش!
بعد، پیراهن پرشکوفهام را پوشیدم و به باغ دویدم، بازی کردم، دویدم، خندیدم...
مسافرخانه بندر بارانداز
در باران راه میرفتیم، هر دو خیس خیس شده بودیم. من غمگین بودم. وقتی به مسافرخانه رسیدیم، هر کدام به اتاق خودمان رفتیم؛ من در زیرزمین و دختر در طبقه هفتم، در طبقه صاحب مسافرخانه و زنی که همیشه سایهاش را در پشت پرده دیده بودم.