سوپر مانولیتو
هشتسال و نیم سن دارم ولی در این چند ماه اخیر، آنقدر ماجراهای عجیب و غریب برایم اتفاق افتاده است که نمیدانم کدام را تعریف کنم. خب، اینها را برایت تعریف میکنم: با بهترین دوستانم، ییهاد و گوشگنده، گروه پاکثیفها را تشکیل دادیم؛ موهای جونور را کوتاه کردم و شبیه راهبهای تبتی شد؛ سوزانا شورت کثیفه نامزد من است ولی ...
رازهای مانولیتو
اسم من مانولیتوست، معروف به عینکی، بالاخره تصمیم گرفتم رازهای را که تا به حال جرئت نکردهام برای هیچکس بگویم، برایت فاش کنم. مثلا این که به طور وحشتناکی به برادر کوچکم، جونور، حسادت میکنم، از ییهاد قلدر کلاس میترسم یک روز پدرم باعث شرمندگی من شد، آرزو دارم یک سگ داشته باشم و ملودی ماربینز عاشق من است. ولی، ...
تعطیلات خوش بگذرد مانولیتو
تابستان امسال جایی نرفتم. ولی دوستانم برایم کارت پستال میفرستادند. نزدیک بود که من بهترین شناگر عالم بشوم. اما، جونور چیزی نمانده بود که غرق شود. نامزد نروژی داییام نیکلاس به دیدن ما آمد . در جشن رقص محله، پدر بزرگم دندان مصنوعیاش را گم کرد. راستی، میدانی که با موتارد دوست شدم؟ اگر این کتاب را بخوانی، کمتر از ...
مانولیتو
اسم من مانولیتوست، بهم میگویند عینکی. یک عیب دارم. یک بند حرف میزنم. یک روز مادرم مرا پیش خانم اسپرانزا، روانشناس مدرسهمان برد. زندگیام را برایش تعریف کردم: پدربزرگم با این که خروپف میکند، خیلی معرکه است. دوستان صمیمیام گوش گنده خائن، پاکیتو مدینای فضایی و ییهاد قلدر نام دارند. به براد کوچکم هم جونور میگویم. دلم میخواهد پادشاه بشوم ...