تانیا همچنان هر روز صبح برای گرفتن بیسکویت میآمد و همواره دوستداشتنی، مهربان و شاد بود. میخواستیم در مورد سرباز با او صحبت کنیم اما او به سرباز لقب ‹‹ گوساله چشم ورقلنبیده›› و چیزهای خندهدار دیگر داد و خیال ما را راحت کرد. از اینکه میدیدیم دیگر دخترهای کارگاه گلدوزی با سرباز رفیق شدهاند به دختر کوچولوی خودمان افتخار میکردیم. طرز برخورد تانیا با او به ما روحیه میداد و از این طریق گویی سرباز در نظرمان خار میشد. این باعث میشد تانیا را بیشتر و بیشتر دوست داشته باشیم و هر روز شادتر و مهربانتر به پیشبازش برویم.