مجموعه داستان خارجی

خداوندان زندگی

(The collected short stories of maxim gorky)

چهره آدم‌ها حالت آرامشی بی جان به خود گرفته است. شاید در میان این آدم‌ها یک نفر هم پیدا نشود که از بدبختی‌های خود آگاه باشد و بداند که برده و اسیر این زندگی و لقمه‌ای در دهان دیو شهر است. آدم‌ها در این خودبینی قابل ترحمشان خود را ارباب سرنوشت خویش می‌پندارند. آگاهی از رهایی و استقلال خویش که گه گاه در چشم‌هایشان می‌درخشد اما نمی‌فهمند که این استقلال همانا استقلال تیشه در دست نجار و پتک در دست آهنگر و یا آجر در دست بنای نامریی است که با خنده‌ای موذیانه و شیطانی برای همه زندانی بزرگ و دردناک می‌سازد...

9786005337815
۱۳۸۹
۶۴ صفحه
۱۰۳۲ مشاهده
۰ نقل قول
ماکسیم گورکی
صفحه نویسنده ماکسیم گورکی
۱۶ رمان آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف (به روسی: Алексей Максимович Пешков) که بیشتر با نام ماکسیم گورکی (به روسی: Максим Горький) شناخته می‌شود (۲۸ مارس ۱۸۶۸ - ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶)، داستان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و مقاله‌نویس انقلابی روس و از بنیان‌گذاران سبک رئالیسم سوسیالیستی بود. از آثار او می‌توان نمایشنامهٔ چهار پرده‌ای در اعماق، رمان مادر (که معروف‌ترین اثر او نیز هست)، آدم بیکاره، ارباب، آرتامانوف‌ها (که در ایران به نام تجارت آرتامانوف معروف است) و استادان زندگی را ذکر کرد. گرچه او را بیش‌تر به ...
دیگر رمان‌های ماکسیم گورکی
نخستین عشق
نخستین عشق من می‌بایست تکه‌های خود واقعی‌ام را از خاطرات پریشان ماجراهای زندگی‌ام بیرون می‌کشیدم تا ‌آن موقع توانش را نداشتم حتی می‌ترسیدم این‌کار را بکنم. من کی بودم؟ چی بودم؟ سؤالی که از زندگی بازم می‌داشت. روزگارم را سیاه کرده بود و زندگیم را تلخ کارم به جای رسید که می‌خواستم را سربه‌نیست کنم مردم را درک نمی‌کردم و ‌آن نوع ...
دوران کودکی
دوران کودکی پدرم- روی کف اتاق نیمه تاریک و تنگ- زیر پنجره- آرمیده و پیراهنی بی‌اندازه دراز و سفید به تن دارد. انگشتان پاهای برهنه‌اش به طرز عجیبی از هم باز شده و انگشتان دست‌های رئوفش نیز که با آرامش تمام بر سینه‌اش گذاشته شده کج و معوج است.
فروافتادگان و ارباب (مجموعه 4 داستان)
فروافتادگان و ارباب (مجموعه 4 داستان) تقریبا هر روز پنج‌شنبه پیش از نماز بعدازظهر در 1 خانه کهنه و کثیف که از آن پتونیکو دکان‌دار بود فریادهای خشمگین زنی از 2 پنجره زیرزمینی وارد حیاط تنگی می‌شد که هر نوع خرده‌ریزی را در آن‌جا انبار کرده بودند و در آن‌جا مستراح‌های چوبی‌ای قرار داشت که از بس کهنه بود دیگر سر پا نمی‌ایستاد.
26 نفر و یکی
26 نفر و یکی تانیا همچنان هر روز صبح برای گرفتن بیسکویت می‌آمد و همواره دوست‌داشتنی، مهربان و شاد بود. می‌خواستیم در مورد سرباز با او صحبت کنیم اما او به سرباز لقب ‹‹ گوساله چشم ورقلنبیده›› و چیزهای خنده‌دار دیگر داد و خیال ما را راحت کرد. از اینکه می‌دیدیم دیگر دخترهای کارگاه گلدوزی با سرباز رفیق شده‌اند به دختر کوچولوی خودمان افتخار ...
مادر
مادر هر روز در دود و بوی روغن آکنده در فضای شهرک کارگری، سوت کارخانه می‌‌غرید و می‌لرزید، و آدم‌هایی اخمو با عضلاتی هنوز خسته، هم‌چون سوسک‌های وحشت‌زده، به شتاب از کلبه‌های کوچک خاکی رنگ بیرون می‌پریدند...
مشاهده تمام رمان های ماکسیم گورکی
مجموعه‌ها