فردا صبح به دیدار پدرم خواهم رفت. فردا روز سوم فروردین است و هر سال در چنین روز مبارکی پدرم بار عام می دهد تا همه اقوام و دوستان دور و نزدیک به دیدنش بروند و سال نو را به او تبریک بگویند و من هم یکی از همه. با لباس نو و کت و شلوار و کراوات، نه با لباس کاری که همیشه میپوشم. با اردلان میروم که بعد از 27 سال که ندیده بودمش به ایران آمده است و اردلان هم با کت و شلواری شیکتر از من، اما با کراوات مشکی...