گاهی که باد گرم و نرمی به صورتش میخورد. همین از هیچ از هوای مانده بهتر است. تعبیر دیگری نباید بکند تا از خط مثبت بودن بیرون نزند. خب این درست که جسته گریخته سر از کلاس تی.ام در میآورد اما فوت و فن تعبیر مثبت را تو آن کلاس یاد نگرفته. سر آن کلاس بیشتر یا به چرت میافتد یا بیقرار میشود. بیقرار هم که بشود یا نوک دماغش به خارش میافتد یا پاهایش خواب میروند. از همه بدتر گاهی نشیمنگاهش هم سوزن سوزن میشود. آن وقت دیگر نه فکر کردن به نفوذ کلام و جاذبه نگاه فایده دارد نه مانترایی که یاد آدم میدهند. گاهی ناخواسته به بسمالله گفتن میافتد. این را شاید از بانوی خدمتکار خانهشان تو طبس یاد گرفته که با صدا و بیصدا یکبند از ورد بسمالله لب میجنباند. خب حالا هم مثل همانوقت بچگی آنقدر تند و با تب و تاب تو دلش بسمالله بسمالله میگوید که بالاخره همه جنهای عالم پا به فرار میگذارند...