دلباختگان بینام شهر من
یادت باشه، هرکس در این دنیا نقش خودش رو بازی میکنه. حتی مردهها هم نقش خودشون رو بازی میکنن، تا لحظه آخر خاکسپاری. بعد از آن نامشون و سنگ قبرشون نقش اونا رو در غیابشون به عهده میگیره. پس هر چه و هر که میخوای باشی باش، اما نقش خودت رو درست بازی کن.
شکار آهوان به شامگاه
امیرخان نمیدانست چرا آن همه تشویش داشت، او از آن جمع نگران بود، از آن جمع دگراندیش، شاید وجود آنها یک ضرورت بود و شاید نیاز جامعه و شاید هم تمام جوانها آنگونه بودند و او نمیتوانست درست آنها را درک کند. اما تشویش درون او را میکاوید و آزردهاش میکرد.
آنجا که زاده شدم (زندگی دکتر ژوزف پلمب کاکران)
سالها گذشت. زندگی و تحصیل در یک شهر بسیار بزرگ کمکم ژوزف پلمب کاکران جوان را دگرگون کرد. او هر از چندگاه، در تعطیلات آخر هفته، برای دیدار پدر و مادربزرگش به گواندای بوفالو میرفت و همیشه پدربزرگش پلمب پیر او را در هواخوری و گردش در کنار رودخانه همراهی میکرد. در حین گردش بود که مفهوم غایت زندگی و ...
سامانچی قیزی (دختر کاه فروش)
آنها تو را میکشند سارا، آنها تو را میکشند. همانطور که پدرت را کشتند مادرت را کشتند و شوهرت را. روزی خواهد رسید سارا که آرزو خواهی کرد ای کاش به اینجا به این شهر و سرزمین ارومی نیامده بودی همانطور که پدرت آرزو میکرد.
نسترن خاتون میگفت و میگریست و صدای گرفته و غمبارش در فضای تیره و مرطوب انبار ...