سیاهه کلبه، در محاصره نقاط روشنی که گرداگرد آن میدرخشیدند، نمایان شد. سوار، افسار اسبش را کشید. اسب گوشهایش را تیز کرد و شیهه فروخوردهای کشید. نقطههای درخشنده، به آنها خیره شدند. سایه تیرهای که دو چشم براق آن را از دیگر اشباح متمایز میکرد، از حلقه محاصرهکنندگان کلبه خارج شد و به سمت سوار پیش آمد. اسب رمید و روی دوپایش جهید و شیهه بلندی سر داد. سوار، یال مواج اسبش را نوازش کرد و زمزمهکنان گفت:‹‹ آروم باش حیوون... اونا با تو کاری ندارن.››