نعشکش
و قطع میکنم. با مترو میروم ایستگاه حقانی و از آنجا میروم پارک طالقانی. الان دیگر دقیقا میشود گفت گمگشتهای دارم. لابهلای درختها قدم میزنم. فکر بنز یکآن رهام نمیکند. به یاد داستان شبهای روشن داستایوسکی میافتم، بنز با آن رنگ آلبالوییاش یک لحظه در آسمان تیرهی زندگیام درخشید، جرقهای زد و محو شد، بعد در پس پشت ذهنم آن ...
چرا میزنی
از بد شانسی درست پس از حرف او معدهام نالهای کرد. قربان باور کنید عصبی بود. بیخود نیست که این روزها اینقدر درباره اعصاب مینویسند. حاضر نشدن شمع یا فانوس هم ربطی به من نداشت، به مدیر تالار مربوط بود. او قطع شدن برق را هم از چشم من میدید. به همین دلیل به او توضیح دادم که کمبود نیروی ...
16 داستان
استنباط داستاننویسان این مجموعه، از داستان، تا حدی با هم متفاوت است و به همین دلیل امکانات شکلی و معنایی و تاویلی هر کدام از داستانها هم با هم متفاوت است. البته این تفاوتها دلیلی بر ضعیف یا قوی بودن داستانها نیست بلکه نشاندهنده استقلال رای نویسندگان و تلقی آنها از داستان است. از همین رو تنوع داستانها باعث شده ...
تا جایی که میتوانی گاز بده
احمد خودرو را به حرکت درآورد. در راه زهرا گریه میکرد و رو به مجید داد میزد: من بچهام رو از تو میخوام بی عرضه! و رو به مرد فریاد میکشید: دزدها، بیشرفها، بچهام رو کجا بردید؟