رمان ایرانی

نعش‌کش

و قطع می‌کنم. با مترو می‌روم ایستگاه حقانی و از آن‌جا می‌روم پارک طالقانی. الان دیگر دقیقا می‌شود گفت گم‌گشته‌ای دارم. لابه‌لای درخت‌ها قدم می‌زنم. فکر بنز یک‌آن رهام نمی‌کند. به یاد داستان شب‌های روشن داستایوسکی می‌افتم، بنز با آن رنگ آلبالویی‌اش یک لحظه در آسمان تیره‌ی زندگی‌ام درخشید، جرقه‌ای زد و محو شد، بعد در پس پشت ذهنم آن چشم‌ها شکل می‌گیرند و می‌فهمم دیگر نمی‌توانم آن درشتی نامعمول و آن تاریکی و ابهامش را فراموش کنم. اصلا هم به یاد آن بریدگی روی گونه یا شکستگی گردن یا آن دست آویزان از کتف نمی‌افتم. همه‌چیز فقط در آن چشم‌ها خلاصه می‌شود؛ چشمانی گشوده بر جهانی ناشناخته و کشف نشده. مهم‌تر از همه این که حالت نگاهش نشان می‌داد که من هم فکر او را به خود جلب کرده‌ام. امواج عاطفی زمانی تسخیر کننده‌اند که بازخورد داشته باشند.

چشمه
9786002294197
۱۳۹۳
۹۲ صفحه
۳۱۳ مشاهده
۰ نقل قول
صفحه نویسنده محمدرضا گودرزی
۱۰ رمان ( Mohammadreza Goudarzi)
دیگر رمان‌های محمدرضا گودرزی
به زانو در نیا
به زانو در نیا
آنجا زیر باران
آنجا زیر باران
چرا می‌زنی
چرا می‌زنی از بد شانسی درست پس از حرف او معده‌ام ناله‌ای کرد. قربان باور کنید عصبی بود. بیخود نیست که این روزها این‌قدر درباره اعصاب می‌نویسند. حاضر نشدن شمع یا فانوس هم ربطی به من نداشت، به مدیر تالار مربوط بود. او قطع شدن برق را هم از چشم من می‌دید. به همین دلیل به او توضیح دادم که کمبود نیروی ...
تا جایی که می‌توانی گاز بده
تا جایی که می‌توانی گاز بده احمد خودرو را به حرکت درآورد. در راه زهرا گریه می‌کرد و رو به مجید داد می‌زد: من بچه‌ام رو از تو می‌خوام بی عرضه! و رو به مرد فریاد می‌کشید: دزدها، بی‌شرف‌ها، بچه‌ام رو کجا بردید؟
در چشم تاریکی
در چشم تاریکی
مشاهده تمام رمان های محمدرضا گودرزی
مجموعه‌ها