گرشاسام و قهرمانان جاوید
گرشا با ترس و اضطراب نگاه کرد و مثل همه دید که چطور راه ورودی در چشم بر همزدنی در هم فرو ریخت و تبدیل به گودالی عمیق و مرگبار شد که حریصانه چشمبهراه لغزش آنها بود تا یکییکی در آغوش سرد و تاریک و نیستیبخش خود بگیردشان و نابودشان کند.
از عشق گریزانم
زکی! زده بود دمار از روزگار ماشین من درآورده بود و یه خسارت چند میلیونی گذاشته بود روی دستم، تازه دو قورت و نیمش باقی بود.
ماموریتش تموم شده بود. دیگه باید میرفت. با این کارش بهقدر کافی تونسته بود حال منو جا بیاره. پس دیگه واسه چی بمونه و خودشو مضحکهی دست عام کنه؟
وقتی داشت میرفت، بدون اینکه یه ...
ناقوس خاطرهها (به تلخی زهر 2)
آه! باز هم بیاحتیاطی کرده بود و ناقوس یاد و خاطر او را در ذهن سرد و خاموش خویش با نوای دلگیر و غریبانهای به صدا در آورده بود و حالا با چه دستپاچگی بیثمری تلاش میکرد نوای بیقرار کننده و نفسگیر آن ناقوس کذایی را نشینده بگیرد و افکار از هم گسیخته خویش را روی نقطه مشخص دیگری متمرکز ...
مزایده 1 قلب شکسته
هنوز هم صدایش توی گوشهایم میپیچد: «تو خیلی ماهی، هیوا!»
اگه من ماه بودم پس چرا اینقدر زود تو شب چشمهاش افول کردم؟ نکنه خورشید وجود خواهرم حوری، این درخشش آنی رو زیر پرتو شعاع فروزان و خیرهکننده خود محو و ناپدید کرده؟ شاید... فقط از من... از شیطنتهام خوشش میآد! فقط تا همین حد! نه بیشتر!...
چشمهایت
این تابلو برای فروش نیست. هر سال که در نمایشگاه این تابلو را به رسم یادبود به نمایش میگذاریم، کلی خریدار برایش پیدا میشود و ما ناچاریم همه را در حسرت خرید این تابلو باقی بگذاریم!...
... حالا با دیدن چشمهای خودم که از همیشه غمگینتر و محزونتر به نظر میرسید، نمیدانستم باید خوشحال باشم یا ناراحت!