مجموعه داستان خارجی

ما 3 نفر هستیم

بیرون، شب بود و باد و برف... زن، شب یخ‌زده را پشت در بویید و خودش را چسباند به مرد. مرد نفس گرم زن را پشت گردنش حس کرد. آهسته گفت: می‌لرزی. باد، پوفه‌های برف را لای در نیمه‌باز ریخت تو انبار. زن لرزان گفت: می‌ترسم. مرد از لای در چشم به بیرون دوخت. فکر کرد، زن را باید همان جا توی اتاق می‌گذاشت. گفت: امشب کار را یکسره می‌کنم. ما سه نفر هستیم جایزه بیست سال داستان‌نویسی را برای نویسنده به ارمغان آورده است.

ثالث
9789643807771
۱۳۹۱
۹۶ صفحه
۴۳۶ مشاهده
۰ نقل قول
داوود غفارزادگان
صفحه نویسنده داوود غفارزادگان
۷ رمان داوود غفارزادگان متولد 1338 دراردبیل، بیش از دو دهه است که برای گروه سنی بزرگسال و نوجوان می نویسد.رمان جنگی « فال خون » این نویسنده در آمریکا ترجمه شده و مجموعه داستان « ما سه نفر هستیم » از کتاب های برگزیده بیست سال ادبیات داستانی است. از آثار بزرگسال این نویسنده می توان به کتاب های « راز قتل آقا میر » ، « دختران دلریز » ، « شب ایوب » و « کتاب بی نام اعترافات ...
دیگر رمان‌های داوود غفارزادگان
درخت جارو
درخت جارو دخترک رفت طرف در. سنگ کبود کنج دیوار بود. در را باز کرد و سر کشید تو کوچه. پا گذاشت بیرون در میانه راه بود که صدای مادر را شنید. به دو رفت تا سر گذر و از آن جا کنار رود را دید زد. نه از هیچ‌کس، نه از مرد اسب‌سوار خبری نبود. خواست برگردد که صدای اسب شنید. ...
کتاب بی‌نام اعترافات
کتاب بی‌نام اعترافات گفته بودند من سیزیف این ماجرایم و تا آخر عمر کارم غلتاندن سنگ بیهودگی‌ست. البته بعدها فهمیدم که منظورشان همین بیهودگی نوشتن بوده. اما من خودم راستش اسطوره را از روی عکس قوطی پنج کیلویی روغن نباتی به یاد دارم. یعنی کنجکاو شده بودم که این مرد کیست که یک تنه همه جهان را بر دوش دارد. به گمانم نه ...
دختران دلریز
دختران دلریز کتاب را انداختم روی تخت. گفتم شاید درد پرنده از رنگی است که زیر بالش گذاشته‌اند. اما یاد حرف مامان‌بزرگ افتادم. می‌خواهم بگویم آدمی که دلش خسته شود، حتما مسئله‌اش بزرگ‌تر از این حرف‌هاست. دوباره کتاب را برداشتم. این هم از بدشانسی ما بود که پرنده‌ها برای مردن می‌آمدند توی ایوان ما.
ایستادن زیر دکل برق فشار قوی
ایستادن زیر دکل برق فشار قوی و مثل همه‌ی روزهای 31 سال و 8 ماه دیر رسیدن: در را که باز می‌کنم پایم روی حکم است. کیفم را نمی‌گذارم روی میز. حکم را بر می‌دارم، پله‌ها را دوتا یکی می‌کنم و: باد خوشی در خیابان ایرانشهر می‌وزد. و در مسیری که منتهی می‌شود به پلاک سه در کوچه‌ی هفتم. راننده چرتی است، اما خوب می‌گازد در اتوبان ...
مشاهده تمام رمان های داوود غفارزادگان
مجموعه‌ها