انگار همین دیروز بود که با سهراب و رشید از پی یکدیگر در دشت میدویدند و چه سر و صدایی راه میانداختند، رشید چنان خواهر را حمایت میکرد که گویی خودش است، عشق برادرانه او حقیقی بود و مهرش فراوان، یاد لقمه نان و ماستهایی که مادرش غازی میکرد و یکی یکی به دستشان میداد، آن روزها پدر خیلی سر و حال و نیرومندتر بود...