دزد و داستانهای دیگر
خانم صاحب خانه در حالی که با سرعت داشت دفترچهای را ورق میزد، گفت: ((این یک دفترچه یادداشت است . بفرمایید. اینجا رازش برملا میشود. اسمش سیری نمیدانم چه و ساکن خیابان گاروفانی شماره دوازده است. ))
مارگریتا دلچهویتا
بزرگترها دیگر چیزی برای یاد دادن به ما ندارند.
خوب میشد اگر تصمیمات اصلی را ما بگیریم و انشاهای مدرسه با موضوعهای جنگ را آنها بنویسند.
باید از ساختن فیلمهایی که در آنها عدالت پیروز میشود دست بردارند و در عوض، بلافاصله بعد از بیرون آمدن از سالن سینما، کاری کنند که عدالت واقعا پیروز شود.
اینها جملات دختری چهارده ساله، خیالپرداز ...
دیگر تنها نیستی
یک روز آقای رمو تصمیم گرفت که دیگر به سگش غذا ندهد و او را دو روزی گرسنه نگه داشت. اما بوم او را همچنان عاشقانه و با مهربانی دنبال میکرد. وقتی آقای رمو برای غذا خوردن سر میز مینشست، بوم نه چیزی درخواست میکرد و نه حتی نزدیکش میشد. تنها از دور و با کنجکاوی مطبوعی صاحبش را تماشا ...
پینوکیا (مجموعه نمایشنامه)
پینوکیا: باید مشخص کنی، منظورت اشاره به غروب ایدئولوژی کمونیسمه یا اشاره به بحران بازار خودروهای فراری یا غروب آفتاب یا مد جدید لباسهای پاییزه ـ زمستونی. حالا اشارهتون به کدومشونه؟
ژپتو: الان دیگه بازت میکنم! ‹‹یک پای او را میگیرد و او را بیرون میکشد.››
پینوکیا: ‹‹روی زمین›› نه. نه. آسمون سرخ شب میگه فردا هوا خوبه. کلاغه اومد راه ...