شانزده - هفده ساله بودم، پر از نیروی جوانی. روحم پاک و وجودم از خوشی لبریز بود. غم را نمیشناختم و با درد بیگانه بودم. هر چه بود، همه خوشی بود و خنده. شادی بود و نشاط. شور بود و شیطنتهای بچگانه. صدای خندههایم گوش فلک را کر میکرد و هر حرف و حرکتی اسباب خندههای طولانی و پر سر و صدایم میشد...