عاقد شروع به خواندن خطبه عقد کرد و پریوش روی سر شراره قند میسایید. شهین کنارش ایستاده بود و چشم از شراره بر نمیداشت. شراره بله گفت و همگی دست زدند. شراره اشک میریخت و نمیتوانست خودش را کنترل کند . برای او زندگی جدیدی شروع شده بود که برگشت نداشت.