رمان ایرانی

بی‌راهه‌ای در آفتاب

به مرد نگاه کردم. دهانش تکان می‌خورد. گردنم را کج کردم. انگشتان لخت دخترک تکان می‌خورد. گل‌های قالی موج می‌خوردند و کش می‌آمدند. ‹‹ یک، دو، سه؛ یک، دو، سه؛ یک، دو، سه؛...›› مگس سیاهی دور سرم می‌چرخید. من می‌خواندم:‹‹ خوبان پارسی‌گو بخشندگان عمرند.›› کسی داشت نفس‌نفس می‌زد و عاطفه و عرفان نخودی می‌خندیدند. دهان مرد هنوز هم تکان می‌خورد. به دخترک نگاه کردم. او عاطفه بود که محکم به پدرش چسبیده بود.

ققنوس
9789643118013
۱۳۸۸
۱۶۰ صفحه
۹۲۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های نسرین سیفی
آخرین ستاره شب
آخرین ستاره شب همون شب پرواز کردم فرانسه. رفتم پیش پدرم و بهش گفتم فکر کنم تو ایران یه چیزی جا گذاشتم. گفت می‌گی برات بفرستن. گفتم قلبمه، باید خودم برم دنبالش. بعد فهمیدم تو در تمام این مدتی که فکر میکردم نیستی با من بودی، اینجا، توی قلبم و توی مغزم و من فقط تصور میکردم که دارم سعی می‌کنم فراموشت کنم.
معمای عشق
معمای عشق
کوچه‌های خاطره
کوچه‌های خاطره
آغاز دوست داشتن
آغاز دوست داشتن از پله‌ها که بالا می‌رفت به درخت‌های بهار نارنج نگاه کرد مهیار عاشق عطر بهار نارنج بود، یاد میار غم را روی صورتش نشاند، غمی آمیخته بر ترس و تنفر. سرش را تکان داد تا فکر او را از سر بیرون کند. به بهار نارنج تکیه کرد و به عکس خود که با هر تکان موج روی حوض می‌رقصید خیره ...
مشاهده تمام رمان های نسرین سیفی
مجموعه‌ها