همون شب پرواز کردم فرانسه. رفتم پیش پدرم و بهش گفتم فکر کنم تو ایران یه چیزی جا گذاشتم. گفت میگی برات بفرستن. گفتم قلبمه، باید خودم برم دنبالش. بعد فهمیدم تو در تمام این مدتی که فکر میکردم نیستی با من بودی، اینجا، توی قلبم و توی مغزم و من فقط تصور میکردم که دارم سعی میکنم فراموشت کنم.