بالون مهتا
سوار باد شد و رفت روی دریا... نه قطبنما داشت و نه میدانست کجاست و کجا دارد میرود و نه میتوانست هیچ تغییری در جهت حرکت بالون بدهد - تسلیم باد بود. با خودش عهد کرد که به هر جایی که رسید، به جای هر کار دیگری مثل تلفن زدن به دفتر شرکت در دهلی و خبر دادن از سلامت ...
عرض حال
بیژن و منیژه
فردا صبح به دیدار پدرم خواهم رفت. فردا روز سوم فروردین است و هر سال در چنین روز مبارکی پدرم بار عام می دهد تا همه اقوام و دوستان دور و نزدیک به دیدنش بروند و سال نو را به او تبریک بگویند و من هم یکی از همه. با لباس نو و کت و شلوار و کراوات، نه با ...
وقایع اتفاقیه (47 داستان)
این کتاب مجموعهی داستانهاییست که در طول یک سال در ستون " وقایع اتفاقیه"ی روزنامهی " شرق" چاپ شده است. وقایعاتفاقیهنویس میگوید من داستانی که وقایع اتفاقیه نباشد سراغ ندارم. شما چه اسمی برای واقعهای که اتفاق میافتد پیشنهاد میکنید؟ وقایع اتفاقیهنویس میگوید من هیچ داستانی که اتفاقی توش نیفتد سراغ ندارم. وقایع اتفاقیه داستان است و داستاننویس کار دیگری ...
من تا صبح بیدارم
بازی ما تازه داشت گرم میشد، تماشایی میشد... خراب نمیکردیم، توپ نمیرفت توی تور، نمیافتاد زمین، اوت نمیشد، مثل این که توی خواب بازی میکردیم... فقط بازی میکردیم و با یک آهنگ ثابت، بدون وقفه، به کندی، با حوصله. تازه داشت دستمان میآمد که چه جوری بازی کنیم. تازه داشتیم مثل بار آخری که بازی کرده بودیم بازی میکردیم... اما ...