۱۸ رمان
نسرین قديرى متولد چهارم خرداد ماه سال 1331 در شهر تهران و فارغالتحصيل مهندسى كشاورزى از دانشگاه شيراز است. وى پس از اينكه فرزندانش به حدى رسيدند كه ديگر به او وابسته نبودند و هر كدام روى پاى خود ايستادند، براى رفع تنهايى و ارضاى اين حس درونى، دست به قلم برد. او درباره شروع به كارش مىگويد: «خواهرم پس از خواندن رمان خانم حاج سيد جوادى با توجه به زمينهاى كه من در نوشتن انشا داشتم و داشتن قدرت ...
سحر نزدیک است
لباس عروسی را روی تخت پهن کرده بود و ناباورانه به آن نگاه میکرد. روی زمین چهار زانو نزدیک تختخواب نشسته بود و چشم از لباس سفید عروسی بر نمیداشت. نمیدانست چه مدت به آن حال در آنجا نشسته و چشم به لباس دوخته است. رنگ بر چهره نداشت. انگار مغزش از کار افتاده بود. حتی گریه هم نمیتوانست بکند. ...
پاییز من بهار تو
نگاهش کرد: شاید به اندازه لازم آنقدر ساده به نظر میرسید که بتواند همراه خوبی برای او باشد. اگرچه زندگی همواره در مسیری که ما تصور میکنیم جریان ندارد. آدمها در موقعیتهای مختلف شخصیتهای متفاوتی بروز میدهند: امروز همراه توست و فردا در شرایطی دیگر آدم دیگری است با خواستههای متفاوت! با طراوت بهار میآید با خزان پاییز رنگ عوض ...
مردان غریب من
اوخر شهریور بود و نشانهةای پاییز روی درختان خودنمایی میکرد. نسیم آرامی میوزید که خون به دل نیاز میکرد. برای او نسیم پاییزی همیشه بوی دوری و تنهایی میداد. هر چه سعی میکرد در دقایق آخر چهرهای شاد و متبسم داشته باشد، موفق نمیشد. امید دست او را گرفته بود و گویی قصد رها کردن آن را نداشت.
گناه من چیست
به اتاقم برگشتم و مانند بیمار تبداری در رختخواب افتادم. چشمم به روپوش مدرسهام افتاد که عصر همان روز در آورده و آویزان کرده بودم. فردا به جای این پارچه ارمک خاکستری که برازنده حال و روحم بود، باید لباس تافته سفید عروسی را بر تن میکردم و آن تاج بزرگ و مسخره را که دهها نگین بزرگ و کوچک ...
رز سیاه
چشمهایش را گشود. باروش نمیشد هنوز میتواند نفس بکشد و زنده است. به محض گشودن چشمهایش، چهره مضطرب و ترسان مادرش توجه او را جلب کرد. مادر، تو که مرا دوست داشتی، چرا؟ چرا؟ کلمات در ذهنش نقش بستند ولی توان بیان آنها را نداشت. اما نگاه ملامتبار دخترک، اشک ندامت و شرمساری را از چشمان مادرش جاری ساخت. دستی ...