یکمرتبه دیدم شخصی که پالتو بارانی به خود پیچیده بود به طرفم آمد و با صدای آرام و خفهای گفت:‹‹اینجا جای مناسب نداره، اگه آشنا یا محلی برای خودتون در نظر نگرفتین ممکنه بیایین منزل من.›› ‹‹خیلی متشکرم! اما نمیخوام اسباب زحمت بشم.›› ‹‹من از تعارف بدم مییاد. من نه شما رو میشناسم و نه میخوام بشناسم و نه میخوام منتی سرتون بگذارم. چون از وختی که اطاقی به سلیقه خودم ساختهام، اطاق سابقم بیمصرف افتاده. فقط گمون میکنم از قهوهخونه راحتتر باشه.››