رمان ایرانی

سگ ولگرد

نزدیک غروب سه کلاغ گرسنه بالای سر پات پرواز می‌کردند، چون بوی پات را از دور شنیده بودند. یکی از آن‌ها با احتیاط آمد نزدیک او نشست، به دقت نگاه کرد، همین که مطمئن شد پات هنوز نمرده است، دوباره پرید. این سه کلاغ برای درآوردن دو چشم میشی پات آمده بودند.

مجید
9789644530579
۱۳۸۶
۱۲۰ صفحه
۳۲۹۸ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
صادق هدایت
صفحه نویسنده صادق هدایت
۴۶ رمان صادق هدایت (متولد: ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ برابر با ۱۷ فوریه ۱۹۰۳ در تهران، مرگ: (خودکشی با گاز) ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ برابر با ۹ آوریل ۱۹۵۱ در آپارتمان اجاره‌ای مکرر، خیابان شامپیونه، پاریس) نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی است. هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از محققان، رمانِ «بوف کور» او را، مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند. هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، اما آثاری از نویسندگانی بزرگ را نظیر ژان پل سارتر، ...
دیگر رمان‌های صادق هدایت
3 قطره خون (مجموعه داس...
3 قطره خون (مجموعه داس... در تمام این مدت هر چه التماس می‌کردم کاغذ و قلم می‌خواستم به من نمی‌دادند. همیشه پیش خود گمان می‌کردم هر ساعتی که قلم و کاغذ به دستم بیفتد چقدر چیزها که خواهم نوشت... ولی دیروز بدون این که چیزی خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزی که آنقدر آرزو می‌کردم، چیزی که آنقدر انتظارش را داشتم...! اما ...
گزیده داستان‌های صادق هدایت 1
گزیده داستان‌های صادق هدایت 1
زند و هومن یسن (ظهور در آیین زرتشت)
زند و هومن یسن (ظهور در آیین زرتشت) کتاب زند و هومن یسن (یا بهمن یشت) شامل یک رشته حوادث در بارة آینده ملت و دین ایران است که اورمزد وقوع آنها را به زرتشت پیشگویی می‌کند و این پیش‌آمدها هرکدام در دورة مشخصی اتفاق می‌افتد. این کتاب به طور تحت‌الفظی از روی ترجمة «بهرام گورانکلسر» توسط صادق هدایت به فارسی برگردانیده شده است. عناوینی که در این ...
بوف کور
بوف کور ـ اگه حمال می‌خواستی من خودم حاضرم هان؛ یه کالسگه‌ی نعش‌کش هم دارم! من هر روز مرده‌ها رو می‌برم شاعبدالعظیم خاک می‌سپارم ها، من تابوت هم می‌سازم؛ به اندازه‌ی هر کسی تابوت دارم، به طوری که مو نمی‌زنه! من خودم حاضرم، همین الان!...
صورتک‌ها و طلب آمرزش
صورتک‌ها و طلب آمرزش منوچهر دست راست را زیر چانه‌اش زده روی نیمکت والمیده بود، سینای او افسرده، چشم‌هایش خسته و نگاه او پی‌در‌پی به لنگر ساعت و لباسی که در روی صندلی افتاده بود، قرار می‌گرفت و از خودش می‌پرسید: آیا خجسته امشب به بال خواهد رفت؟ من که هرگز نمی‌توانم.
مشاهده تمام رمان های صادق هدایت
مجموعه‌ها