سحرگاه همان شب بود که، شایع شد که پنجرهها کوچ کردهاند. میگفتند که اولین پنجرههایی که به پرواز درآمد، مال خانه کشیش بود. این پنجرهها بر فراز میدان پرواز میکردند تا برادران خود را دعوت کنند تا گرد آیند. پنجرههای دهکده یکیک خود را از دیوارها واکندند و به دعوت پیشوایان خود، در پروازی مرتعش متحد شدند. بعد به اشاره رهبران خود دستهجمعی در آسمان بیکران، رو به جانب غرب پیش رفتند و لنگههاشان را به ضربی آرام، چنان که گفتی بال به همزنان، مثل غازهای وحشی مهاجر به صورت صفی شکسته آغاز کردند. باد که میوزید صفیری از دل آنها بیرون میکشید که به آواز پرندگان می مانست. به زودی از آنها جز خط باریکی باقی نماند که در آسمان دریا ناپدید شد. خانهها با کاسههای چشم خالی ماندهشان پرچم تسلیم برافراشتند. ـ از متن کتاب ـ