دختر مهاجر
از "دختر مهاجر" برایم بگو...
او که میان دوست داشتن و رسم زمانه، میباید یکی را انتخاب میکرد.
و او عشق را برگزید...
و ایمان به عشق، در او جانی تازه دمید. تا همراه کس که دوستش دارد، بایستد و یکی شود... هر چند که این انتخاب برایش عواقبی نیز داشت!
اثری تازه از نویسنده کتاب "افسانه"
چشمهای سرگردان
ویرانههای هوس
نمیدانم اینجا که ایستادهام کجاست.
امروز دیگر از دانستن و ندانستن گذشتهام.
امروز دیگر میتوانم بدون تلاطم، همهی آن سالها را مرور کنم.
و شاید با مرور تمام آن خاطرات،
خواستنها و بدست آوردنها را معنی کنم.
من اینجا ایستاده ام و میدانم که در پشت سر،
ویرانهای بیش نیست:
ویرانهای ساخته از هوس!