دختر مهاجر
از "دختر مهاجر" برایم بگو...
او که میان دوست داشتن و رسم زمانه، میباید یکی را انتخاب میکرد.
و او عشق را برگزید...
و ایمان به عشق، در او جانی تازه دمید. تا همراه کس که دوستش دارد، بایستد و یکی شود... هر چند که این انتخاب برایش عواقبی نیز داشت!
اثری تازه از نویسنده کتاب "افسانه"
چشمهای سرگردان
این یادداشتها را برای تو مینویسم
برخی فکر میکنند چقدر دنیای من
و زنهایی چون من
کوچک است که با
کوچکترین گوشه چشمی دل میسپاریم و تمامی غمها
فراموش میکنیم.
اما من فکر میکند چقدر دنیای من
و زنهایی چون من
فراخ است و گسترده،
که به راحتی میگذریم،
میبخشیم و از بالا نگاه میکنیم.
مگر من، یا هر زنی چون من از زندگی چه میخواهد؟
جز دوستداشتن و دوستداشته شدن؟
جز عشق ...
ویرانههای هوس
نمیدانم اینجا که ایستادهام کجاست.
امروز دیگر از دانستن و ندانستن گذشتهام.
امروز دیگر میتوانم بدون تلاطم، همهی آن سالها را مرور کنم.
و شاید با مرور تمام آن خاطرات،
خواستنها و بدست آوردنها را معنی کنم.
من اینجا ایستاده ام و میدانم که در پشت سر،
ویرانهای بیش نیست:
ویرانهای ساخته از هوس!