هرگز عاشق نشو مسیحا
من دیگر، بزرگی این دنیا را باور ندارم و فکر میکنم که بزرگی، در دستان تقدیر است. نگاه کن! خوب نگاه کن! ببین که چگونه سرانگشتان تقدیر تمامی ما را بازی میدهد و مثل طفلی بیپناه در هر گوشهای که بخواهد، مینشاند. سرنوشت من و تو، امروز چه اندازه گره خورده است به سالهای دورتر و آن هنگام که نه ...
ویرانههای هوس
نمیدانم اینجا که ایستادهام کجاست.
امروز دیگر از دانستن و ندانستن گذشتهام.
امروز دیگر میتوانم بدون تلاطم، همهی آن سالها را مرور کنم.
و شاید با مرور تمام آن خاطرات،
خواستنها و بدست آوردنها را معنی کنم.
من اینجا ایستاده ام و میدانم که در پشت سر،
ویرانهای بیش نیست:
ویرانهای ساخته از هوس!