من هنوز نتونستم کسی را پیدا کنم واسه زیر خاکیا. اونا رو یک جای امن پنهانشون کردم. هنوز هم همونجان. یعنی ممد میگه همونجان. اومدم تو شهر. یه چند هفتهای کسی باهام کاری نداشت. بعد از مراسم عقد کنون ممد و کتایون به ممد گفتم وقتشه زیر خاکیا رو آب کنیم. اینطوری میتونی زندگی خوبی داشته باشی. من هم میتونم برم و خلاص شم. بهش گفتم همش تو ترس پلیسام. ممد قبول کرد گفت خودش ترتییب کارا رو میده. چن وقتی گذشت منو بازداشت کردن. بعدش محاکمه شدم و واسه هفت ماه زندانی خوردم...