رمان ایرانی

3 حنجره گنگ

خیابان را نگاه می‌کرد و نمی‌کرد و درخت‌ها و آدم‌هایی که منتظر بودند و نبودند و سایه‌اش را که بود و نبود. پاهایش سنگین و سست می‌رفتند. عرق پیشانی‌اش را با آستین پاک کرد. انگار هر چیزی که از پوستش عبور کند و پیدا شود، درونش را برملا می‌کرد که اینگونه با وسواس پاکش می‌کرد. مستقیم. نشست عقب ماشین. عطر تندی او را به درون خواند. ماشین سرعت گرفت، مثل خیابان که تند می‌دود به درون ذهن و بعد می‌بینی که وجودت را به خودش بند کرده و با خود می‌برد به سطح و اعماق دنیایی که می‌دانی و نمی‌دانی که چیست و پنهان است و نیست برای دیگران اطرافت.

9789642978533
۱۳۸۹
۱۰۸ صفحه
۴۰۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های نظام‌الدین مقدسی
مریلا
مریلا آن شب که برای اولین بار مریلا را دیدم اندوهی پنهانی درونم را پر کرد. انگار او از جایی آمده بود که من همیشه به آن فکر می‌کردم.
1 مغول خوب
1 مغول خوب من هنوز نتونستم کسی را پیدا کنم واسه زیر خاکیا. اونا رو یک جای امن پنهانشون کردم. هنوز هم همون‌جان. یعنی ممد می‌گه همون‌جان. اومدم تو شهر. یه چند هفته‌ای کسی باهام کاری نداشت. بعد از مراسم عقد کنون ممد و کتایون به ممد گفتم وقتشه زیر خاکیا رو آب کنیم. این‌طوری می‌تونی زندگی خوبی داشته باشی. من هم می‌تونم ...
مشاهده تمام رمان های نظام‌الدین مقدسی
مجموعه‌ها