3 حنجره گنگ
خیابان را نگاه میکرد و نمیکرد و درختها و آدمهایی که منتظر بودند و نبودند و سایهاش را که بود و نبود. پاهایش سنگین و سست میرفتند. عرق پیشانیاش را با آستین پاک کرد. انگار هر چیزی که از پوستش عبور کند و پیدا شود، درونش را برملا میکرد که اینگونه با وسواس پاکش میکرد.
مستقیم.
نشست عقب ماشین. عطر تندی ...
1 مغول خوب
من هنوز نتونستم کسی را پیدا کنم واسه زیر خاکیا. اونا رو یک جای امن پنهانشون کردم. هنوز هم همونجان. یعنی ممد میگه همونجان. اومدم تو شهر. یه چند هفتهای کسی باهام کاری نداشت. بعد از مراسم عقد کنون ممد و کتایون به ممد گفتم وقتشه زیر خاکیا رو آب کنیم. اینطوری میتونی زندگی خوبی داشته باشی. من هم میتونم ...