بچهها دور خمره جمع شده بودند. هر کدام حرفی میپراند:
ـ از بس این بیچاره را اذیت کردند، دلش از غصه ترکید.
ـ شب تنها بوده، گرگ آمده سراغش، از ترس زهره ترک شده.
ـ نه بابا، از بس آب خورده، ترکیده...
۲۱ رمان
هوشنگ مرادی کرمانی در سال 1323 در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد استان کرمان متولد شد. تا کلاس پنجم ابتدایی در آن روستا درس خواند و همراه پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرد. مادرش از دنیا رفته بود و پدرش دچار نوعی ناراحتی روانی-عصبی شده بود و قادر به مراقبت از فرزندش نبود. از همان سنین کودکی به خواندن علاقه خاص داشت و عموی جوانش که معلم روستا بود در این علاقه بیتاثیر نبود. پس از تحصیلات ابتدایی به کرمان ...
آبانبار
سر و صدا و جیغ و داد و آواز غمگین پرندگان بازار را پر کرده بود. کودکان بازیگوشانه و شادیکنان پرندهها را به یکدیگر و به شیخ نشان میدادند و گهگاه به دنبال شیخ میدویدند:
- ببینید، چه زیباست، چه پرهایی، نامش چیست؟
- چه نوکی دارد!
- چه گردنی، چه قدبلند، پاهایش، چه پاهایی!
- دمش را نگاه کنید، روی زمین میکشد. چه ...