شهر به غایب غریب مینمود با دیوارهای بلند و برج و باروهای مستحکم،منازل اعیانی خوشساخت،خیابانهای تر و تمیز و کوچههای باز ارابهرو،به نظر میآمد بازار بزرگ و مرکزی،جایی که من ایستاده بودم،زاویهی غربی شهر را به شرق متصل میکند. نهرهای قنوات و انشعابات فرعی رود هلیل،عمیق و زلال، از میان شهر میگذشت،در زیر پلهای کوچک چوبی میگشت و مثل اژدهایی آرام در انحنای خیابانها پیچ میخورد و دور کمر محلهها حلقه میزد.