رمان ایرانی

من هومبولتم

انسان عمدتا با موضوعات زندگی می‌کند و حتی احساس و رفتار او بستگی به تصوراتش دارد. او موجود منحصر به فردی است که زبان، احساس و رفتار را به او، یا برای او انتقال می‌دهد.

9786001820359
۱۳۹۰
۱۲۸ صفحه
۳۵۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های هادی خورشاهیان
از خواب می‌ترسیم
از خواب می‌ترسیم نفس نفس می‌زدم و تپه را می‌رفتم بالا. از وقتی مرده بود سنگین‌تر شده بود انگار. تا وسط جنگل دوام آورد، اما آنقدر خون از بدنش روی برگ‌ها ریخت که دیگر توان نفس کشیدن هم نداشت. جنگل که تمام شد فهمیدم تمام کرده است. اما نمی‌توانستم جنازه‌اش را بگذارم خرس‌ها و گرگ بخورند. زنده که بود به خون هم تشنه ...
سمیرا نرفته است
سمیرا نرفته است یادش رفته بود کلاهش را از روی جالباسی بردارد. همه‌اش تقصیر کلاه لعنتی بود. اگر کلاه را برداشته بود، حتی یک درصد هم احتمال نداشت تا قبل از ساعت هشت شب به خانه برگردد. اگر برنگشته بود نادر را نمی‌دید که از روی دیوار پرید توی حیاط. اگر نادر را نمی‌دید، خونش به جوش نمی‌آمد. اگر خونش به جوش نمی‌آمد ...
سودابه سیاوش را کشت
سودابه سیاوش را کشت «بهمن شعله‌ور»اسم یک آدم است. یک مترجم که کتاب‌های خوبی را به خوبی ترجمه کرده است. این را گفتم که بدانید خودم می‌دانم، اما الان من اصلا نمی‌خواهم درباره این مترجم مشهور حرف بزنم. می‌خواهم درباره بهمنی حرف بزنم که شعله‌ور بود. حواس‌تان نرود به بهمن پنجاه و هفت که انقلاب شد...
من فقط 2 نفر را کشته‌ام
من فقط 2 نفر را کشته‌ام شب توی بازداشتگاه به اندازه کافی فرصت داشت که فکر کند و زمان بخرد. باید برمی‌گشت به سال‌ها پیش و همه اتفاقات را مرور می‌کرد و حوادث را طوری کنار هم می‌چید که بتواند حداقل خودش را از اتهام قتل مبرا کند. اما حقیقت این است که بعضی از مشکلات نه به همان سرعتی که به وجود می‌آیند حل می‌شوند ...
تا صدای رباب پای قطار
تا صدای رباب پای قطار
مشاهده تمام رمان های هادی خورشاهیان
مجموعه‌ها