رمان ایرانی

سفر به ولایت عزراییل

ولایت عزرائیل (اسرائیل) «ولایت» می‌گویم به دو معنی اول اینکه حکومت یهود در آن سرزمین فلسطین، نوعی«ولایت» است و نه «دولت». حکومت اولیاء جدید بنی‌اسرائیل است بر ارض موعود؛ نه حکومت ساکنان فلسطین بر فلسطین. دوم، به این معنی که سرزمین فعلی اسرائیل به هر صورت چیزی شبیه یک مملکت نیست. اگر از مملکت، آن مفهومی را می‌توان داشت که ما داریم. ولایت اسرائیل یک وجب خاک است. چیزی در حدود ولایت ساوه. کمتر از هشت هزار میل مربع و چه سخت جانست. و اگر موسی علیه‌السلام می‌دانست که قوم را به چه سنگلاخی رهنمون است و «اردن» چه سخره ظریفی از «نیل» است، هرگز بر آن دیار، انگ «ارض موعود» نمی‌نهاد، و قوم را، این همه سالیان در تب و تاب نمی‌برد.

فردوس
9789643201203
۱۳۸۴
۱۲۰ صفحه
۹۸۹ مشاهده
۰ نقل قول
جلال آل‌احمد
صفحه نویسنده جلال آل‌احمد
۲۹ رمان جلال آل احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانواده‌ای مذهبی-روحانی به دنیا آمد. وی پسر عموی آیت‌الله طالقانی بود . دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سید احمد طالقانی، به او اجازهٔ درس خواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او که همواره خواهان و جویای حقیقت بود به این سادگی تسلیم خواست پدر نشد. دارالفنون هم کلاس‌های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ...
دیگر رمان‌های جلال آل‌احمد
اورازان
اورازان نویسنده این مختصر، نه لهجه‌شناس است و نه درین صفحات با مردم‌شناسی و قواعد آن و یا با اقتصاد سر و کاری دارد و نه قصد این را دارد که قضاوتی درباره امری بکند که مقدماتش درین جزوه آمده است. بلکه سعی کرده است با صرف دقتی که اندکی از حد متعارف بیشتر است، یک ده دورافتاده را با ...
خسی در میقات
خسی در میقات گویا سه بعد از نیمه شب جمه بود که وارد فرودگاه تهران شدیم. و من تا پنج خانه بودم. سرفه‌کنان و خسته و کوفته. و هنوز از در خانه در نیامده‌ام. حتی حمام نرفته‌ام. به رعایت زخم پا و ترس از سرما خوردن مجدد. و هوا هنوز سرد است. و بوی زمستان دارد. و من یا خوابم یا از دیدار ...
مدیر مدرسه (شاهکار جلال آل‌احمد)
مدیر مدرسه (شاهکار جلال آل‌احمد) از در که وارد شدم، سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. همین طوری دنگم گرفته بود قد باشم. رئیس فرهنگ که اجازه نشستن داد نگاهش لجظه‌ای روی دستم مکث کرد و بعد چیزی را که می‌نوشت تمام کرد می‌خواست متوجه من بشود که رونویس حکم را روی میزش گذاشته بودم.حرفی نزدیم رونویس را با کاغذهای ضمیمه‌اش زیر ...
سه‌تار
سه‌تار هیچ‌کس نفهمید چه طور شد. خود او هم ملتفت نشد. فقط وقتی که سه‌تار او با کاسه چوبی‌اش به زمین خورد و با یک صدای کوتاه و طنین‌دار شکست و سه‌پاره شد و سیم‌هایش، در هم پیچیده و لوله شده، به کناری پرید و او مات متحیر در کناری ایستاد و به جمعیت نگریست؛ پسرک عطرفروش که حتم داشت وظیفه‌ی ...
قصه‌های جلال (گزیده‌ای از داستان‌های کوتاه جلال آل‌احمد) مجموعه داستان
قصه‌های جلال (گزیده‌ای از داستان‌های کوتاه جلال آل‌احمد) مجموعه داستان صبح یک از روزهای دهه اول شهریور بیست بود. چیزی به ظهر نمانده بود. شهر زندگی معمولی خود را ادامه می‌داد. هیچ‌چیز تازه‌ای جز سربازان لخت و یکتا پیراهن، که چندین روز بود با یک پیت حلبی، میان شهر ولشان کرده بودند دیده نمی‌شد. سربازها هنوز به پیروی از یک عادت زورکی کورکورانه سه به سه و ردیف قدم بر ...
مشاهده تمام رمان های جلال آل‌احمد
مجموعه‌ها