به خاطر او عکاس شدم. در عکاسخانه کار کردم. پرتره گرفتم، منظره شکار کردم. در خیابانها تمرین کردم مثل یک عکاس دورهگرد. چند نوع دوربین خریدم با لنزهای قوی. با او همسفر شدم بدون این که بفهمد. عکسهایی از او میگرفتم که خودم ظاهر میکردم. سیاه و سفید. رنگیها را که به لابراتوار می دادم و هر بار به یک لابراتوار، میمردم و زنده میشدم تا چاپ میشد و خیال من از کیفیت آنها راحت.