عجب باقالیپلو ماهیای بود. حظ کردم. مدتها بود که یک شکم سیر غذای ماکول نخورده بودم. امروز صبح که مامور آمد و از من سوال کرد: «مهندس! امروز غذا چی دوست داری بخوری؟» فکر کردم این هم یک جور شکنجه کردن است.
اعترافات 1 عکاس
به خاطر او عکاس شدم. در عکاسخانه کار کردم. پرتره گرفتم، منظره شکار کردم. در خیابانها تمرین کردم مثل یک عکاس دورهگرد. چند نوع دوربین خریدم با لنزهای قوی. با او همسفر شدم بدون این که بفهمد. عکسهایی از او میگرفتم که خودم ظاهر میکردم. سیاه و سفید. رنگیها را که به لابراتوار می دادم و هر بار به یک ...
حمام زنانه (امثال و حکم زنانه ایران)
به هر تقدیر، همچنان که در اشعار موجود در این کتاب خواهید دید، به نظر نمیرسد که شاعران فرهنگساز ایران آنگونه که رسالت هر اندیشمندی است توانسته باشند از دایره این گفته خردمندانه، سالم بیرون آمده باشند:«گرامی نداشت زنان را مگر آن که خود بزرگوار است و به ایشان اهانت روا نداشت مگر پست و فرومایه»
ایمپالای سرخ
...
ـ هروقت خواسی حرف بزنی انگشتت رو بلند کن!
ـ آخ خخخخخخخخخخخخخخخخخ
«مبارزه مسلحانه در روستا دور میگیره یا در شهر؟ آه چهطور شروع شد؟ چرا همه چیز به نظر مسخره میرسه؟»
ـ دکتر یه سوزن دیگه فرو کن بلکه مقر بیاد.
ـ آخخخخ!
«چرا بیهوش نمیشم؟ چیز خوب؟ ایمپالای سرخ، شیرینی خامهای، نه! نه! فقط یک بیهوشی. خشم انقلابی، بچههای خیابونی. کارتون خوابها، چمن ...
گریخته
آخرش امیرارسلان کار دستش داد. روی صندلی هواپیما نشسته بود و میرفت که آواره شود ولی نه به دنبال فرخلقا.
از هرچه فرخلقا بود، میگریخت. با زنها نمیتوانست و بیآنها هم. یا با دنیای او بیگانه بودند که قابل تحمل نبود یا از جنس دنیای او که حوصلهاش را سر میبرند. زنی که بتواند روح سرکش او را در آزادی ...