چارهای نداشت خاموشی سالن کمک بزرگی برایش بود. به محض لغزاندن انگشتانش به روی تارها صدای دست زدن بلند شد. نور چراغهای بیرون سایهها را نشان میداد. پوریا دستش را به نشانه تشکر بالا برد و سپس بسیار ماهرانه و لطیف شروع به نواختن کرد. یک آهنگ ملایم را حدود 5 دقیقه بدون خواندن نواخت و کمکم صدای هو.. هو زیر زبانی بچهها که مثلا همخوانی میکرد و عاقبت با صدایی گرم و قشنگ همراه با آهنگی که مینواخت خواند. چراغها روشن شد و پوریا مجبور شد جلو همه کمی تعظیم کند. یاسمن جلو آمد دستش را صمیمانه جلو آورد و با لهجه شیرین و شادش گفت: ـ عالی بود استاد. فکر نمیکردم به این خوبی بزنید و بخوانید.