یک بند سیگار کشیدنهاش، شبها دیر اومدنهاش، ریخت و پاشهاش، دختر بازیها و بیقید بودن به وضع خانواده و تازه ضعیف شدن هیکلش و گاهی حالت غیرطبیعی و حرکاتش که داد میزد یه کوفت و زهرماری هم مصرف میکنه، امان فکریم رو بریده بود.
فال
فکر میکردیم قرار است فقط کنار هم باشیم مثل تظاهر برای دیگران، نقش بازی کردنهای عاشقانه اما همه چیز آن شد که تصورش را نمیکردیم تو شدی آن کس که مرا بلد شد، فهمید و من «همراهتر از تصور خود» این یعنی چیزی فراتر از عاشق شدن، دوست داشتن! از تظاهر شروع کردیم، به یکی شدن رسیدیم و از عشق ...
ساحل آرامش
روی اولین صندلی نشست و به فرش خیره شد. حال زاری داشت. برادری که از هرزگی خواهرش شنیده. یعنی یک فاجعه اسفبار. ناگهان فریادی بلند کشید. یاعلی. و با دو دست سرش را گرفت. دوباره صدای گریه بلند مامان برخواست و بهنوش با گریه از آشپزخانه بیرون آمد و با لیوان آب به بهزاد نزدیک شد.
ـ بهزاد جان. خودت را ...
مرهم
شاید انتخاب شخص، زمان و مکان در عشق و گرفتار شدن به درد عاشقی به انتخاب خودم نبوده و نباشد- که نیست اما لااقل میتوانم مراقب باشم تا در رابطه عاشقانه، بازیچه کسی نگردم و عشق را تا بدانجا محترم و عزیز بشمارم که حرمت و شخصیتام در آن رابطه حفظ شود. نه وسعت آسمان و نه گستره زمین برای ...
شب آفتابی
اگر چه امروز با روزهایی که من جوان بودم تفاوتی پیدا کرده به اندازه قرنها ولی سرگذشت آدمها و عشق و حتی نفرتشان همیشه تکرار مکررات است. این روایتها دیگر مادر و دختر نمیشناسد مثل اینکه هر کس آینه دیگری است و هر دختری میتواند از فصه ناگفته مادرش بیاموزد. زندگی پر است از نتاقضها و ناشناختهها درست مثل وجود ...