هر روز در دود و بوی روغن آکنده در فضای شهرک کارگری، سوت کارخانه میغرید و میلرزید، و آدمهایی اخمو با عضلاتی هنوز خسته، همچون سوسکهای وحشتزده، به شتاب از کلبههای کوچک خاکی رنگ بیرون میپریدند...
۱۶ رمان
آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف (به روسی: Алексей Максимович Пешков) که بیشتر با نام ماکسیم گورکی (به روسی: Максим Горький) شناخته میشود (۲۸ مارس ۱۸۶۸ - ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶)، داستاننویس، نمایشنامهنویس و مقالهنویس انقلابی روس و از بنیانگذاران سبک رئالیسم سوسیالیستی بود. از آثار او میتوان نمایشنامهٔ چهار پردهای در اعماق، رمان مادر (که معروفترین اثر او نیز هست)، آدم بیکاره، ارباب، آرتامانوفها (که در ایران به نام تجارت آرتامانوف معروف است) و استادان زندگی را ذکر کرد.
گرچه او را بیشتر به ...
3 رفیق
یکی دو سال پس از مرگ پدر ازدواج کرد. و چون در ده زادبومیش همه میدانستند که حاصل رنج سی ساله پدر را به باد داده است و لذا کسی دختر به او نمیداد، از دهی دوردست یتیم دختری را به زنی گرفت و برای تامین مخارج عروسی، کندو خانه پدر را فروخت. برادرش، ترنتی، که جوانی کوژپشت و ضعیف ...
فروافتادگان و ارباب (مجموعه 4 داستان)
تقریبا هر روز پنجشنبه پیش از نماز بعدازظهر در 1 خانه کهنه و کثیف که از آن پتونیکو دکاندار بود فریادهای خشمگین زنی از 2 پنجره زیرزمینی وارد حیاط تنگی میشد که هر نوع خردهریزی را در آنجا انبار کرده بودند و در آنجا مستراحهای چوبیای قرار داشت که از بس کهنه بود دیگر سر پا نمیایستاد.
26 نفر و یکی
تانیا همچنان هر روز صبح برای گرفتن بیسکویت میآمد و همواره دوستداشتنی، مهربان و شاد بود. میخواستیم در مورد سرباز با او صحبت کنیم اما او به سرباز لقب ‹‹ گوساله چشم ورقلنبیده›› و چیزهای خندهدار دیگر داد و خیال ما را راحت کرد. از اینکه میدیدیم دیگر دخترهای کارگاه گلدوزی با سرباز رفیق شدهاند به دختر کوچولوی خودمان افتخار ...
نامههای ماکسیم گورکی
«ماکسیم گورکی» نویسنده روسی و بنیانگذار ادبیات رئالیستی سوسیالیستی، جزو معدود نویسندگان مشهور جهانی است که از خود گنجینهای از نامه به جا گذاشته اند. نامههای منتخب در این کتاب مربوط به سالهای 1889 تا 1936 و خطاب به تولستوی، چخوف، لنین، رومن رولان، استانیسلاوسکی، برنارد شاو، اچ. جی. ولز و گروهی از شخصیتهای بلندآوازة معاصر با انقلاب سوسیالیستی 1917 ...
ولگردها
هر دو در سایه در انتظار طراده در کنار رود دراز کشیده بودند و با دقت در سکوت،امواج سریع و آشفته رود کوبان را که تانزدیکی پاهای انسان می جهید،می نگریستند،لنکا خوابش میبرد اما بابا ارخیپ به علت درد پنهانی و شختی که در سینهاش احساس میکرد نمیتوانست بخوابد.بابا ارخیب قامتی بلند و جسمی بی گوشت داشت.لنکا کوچک و ...