هیچ نشانهای از پدرش نمیبیند و لحظهای او را تصور میکند که در آب غوطهور است، یا بدتر از آن، مثل سنگی غرق میشود، با چشمانی باز، در گودالی عمیق که بر فراز آن بر سطح آب، در قایقی که چون گهوارهای تکان میخورد، پسرش دست از خندیدن برداشته و کمکم نگران شده است. آن وقت B سر جایش مینشیند، و چون آن طرف قایق را نگاه کرده و آنجا هم هیچ نشانهای از پدرش ندیده میپرد توی آب، و آن چه روی میدهد از این قرار است: مادامی که B با چشمان باز پایین میرود، پدرش، او هم با چشمانی باز، کیف پول در دست راست بالا میآید ( کمابیش هم را لمس می کنند). وقتی از کنار هم میگذرند بههم نگاه میکنند، اما نمیتوانند، یا دست کم بلافاصله نمیتوانند مسیرشان را تغییر دهند، بنابراین Bب ه فرود خاموش خود ادامه میدهد و پدرش هم در سکوت به صعود خود.