آنتورپ آنطور که بولانیو خود بارها گفته، تنها رمانی است که از نوشتنش شرمنده نیست، چنانکه ایگتاسیو اچهبریا آن را بیگ بنگ جهان داستانی وی بر میشمارد و جاناتان گیبز نیز در تلگراف مینویسد، بولانیو در آنت ورپ همچون رمانهای دیگرش، قواعد رمان را درهم میشکند. اما اینبار به شدت ویرانگر و لجبازانه. آنتورپ رمانی است کوتاه و قطعه قطعه، با نثری شاعرانه، که موضوعات متعددی مثل قتل، جنایت، شعر و عشق را در هم میآمیزد. قتلی در بیرون از اردوگاه اتفاق افتاد. نگهبان شب که احتمالا راوی یا خود بولانیو است، مظنون به قتل است. و در گریز از فصلی به فصل دیگر، مدام خواننده را به دنبال خود میکشاند. و سپس بی سرانجام رهایش میکند. داستان شبیه تکهتکههای خاطرات یا تصویر سینمایی است که فریم به فریم از جلو چشم خواننده عبور میکند با زنانی بیدهان در دالانی بیپایان، شاعرانی شکستخورده، و پلیسهایی که عفت زنان جوان را لکهدار میکنند.