رمان ایرانی

بهانه‌ای برای ماندن

پدرم یک مزرعه کوچک و یک باغ داشت که با همان زندگی ماها رو که دو برادر بودیم و سه خواهر، می‌گذروند. من از همان دوران نوجوانی دوست داشتم ناخدای کشتی بشم، چون اغلب در تابستان که مدرسه‌ها تعطیل می‌شد می‌رفتم چابهار، نزد داییم. از آنجا بود که به دریا علاقه‌مند شدم. کلاس ششم ابتدایی رو که تموم کردم داییم خدابیامرز منو گذاشت توی کشتی ناخدا خورشید. ناخدای معروفی بود که یک فیلم هم از زندگی او به نام ناخدا خورشید درست کردند. زندگی او نبود اما بد هم نساخته بودن. ناخدا در زمان جوونی یک دستش لابلای چرخ دنده‌های یک کشتی باری گیر کرده بود او فقط یک دست داشت که با همان یک دست چند نفر رو حریف بود و...

آموت
9786005941074
۱۳۸۹
۳۴۴ صفحه
۱۱۳۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های حسن کریم‌پور
خانه روبرو
خانه روبرو بیشتر مردها در نخستین دیدار با زن یا دختری، دلداده زیبایی ظاهری او می‌شوند و به جمال معنوی‌شان توجه‌ای ندارند. این حقیقت قابل انکار نیست. بندرت مردی پیدا می‌شود که زن را از نظر جمال باطنی دوست بدارد و اگر برحسب تصادف به چنین کاری اقدام کرد، بی‌شک روزی پشیمان می‌شود و یا نگاهش دنبال این و آن است.
دختر بویر احمدی
دختر بویر احمدی همه ساکت بودیم. من و رودابه در برابر آن همه چشم خجالت می‌کشیدیم به همه سلام کنیم اما نگاه‌مان هزاران جمله حرف داشتند. به یکدیگر خیره شدیم حتی پلک زدن را فراموش کرده بودیم که مبادا یک لحظه از هم غافل شویم. موجی از دلهره و اضطراب و هیجان توام با ذوق و شوق احاطه‌ام کرده بود. هر دو یک ...
درماندگان عشق
درماندگان عشق ـ ببخشین، ربابه خانم تشریف دارن؟ ـ آن زن قبل از اینکه جواب ما را بدهد، کنجکاوانه سر و وضع و قیافه ما را بررسی کرد و سپس گفت: ـ بله! شماها کی هستین؟ گفتم: من دخترش هستم! نمی‌دانم مادرم درباره من به او چه گفته بود؛ از نگاهش متوجه شدم تا نام مرا شنید، با نگاهی تحقیرآمیز به من گفت: ـ حالا می‌آیی سراغ ...
باغ مارشال 4
باغ مارشال 4 گفتم: زندگی هم یک قمار است که دائما برد و باخت برقرار است، یکی می‌برد، یکی می‌بازد، یکی خسته می‌شود میدان را به حریفان پر استقامت و خستگی ناپذیر واگذار می‌کند. اما به قول شاعره فروغ فرخ‌زاد: هیچ صیادی از جوی حقیری که به گودال می‌ریزد، هرگز مرواریدی صید نخواهد کرد.
مرهمی بر زخم کهنه
مرهمی بر زخم کهنه
مشاهده تمام رمان های حسن کریم‌پور
مجموعه‌ها