فرهاد پرسید: اون چی؟ نسبت به تو همون احساس قبلی رو داره؟ گفتم: چند دقیقهای که برام حرف میزد، از چهرهاش استنباط کردم که هنوز دوستم داره و از اینکه در آن راه قدم برداشته، پشیمونه. گفت: اگه خوب دقت کنی، خیلی جالبه. معشوق زندانی عاشق. سوژهاش برای فیلم یا کتاب حرف نداره. گفتم: رنجی که هر دو میبریم چی؟ داریم میسوزیم و میسازیم چی؟ چرا باید کتی خودشو گرفتار کنه؟ چرا من باید به چنین سرنوشتی گرفتار شم؟