رمان ایرانی

وسوسه‌های خانه مادر بزرگ

فرهاد پرسید: اون چی؟ نسبت به تو همون احساس قبلی رو داره؟ گفتم: چند دقیقه‌ای که برام حرف می‌زد، از چهره‌اش استنباط کردم که هنوز دوستم داره و از اینکه در آن راه قدم برداشته، پشیمونه. گفت: اگه خوب دقت کنی، خیلی جالبه. معشوق زندانی عاشق. سوژه‌اش برای فیلم یا کتاب حرف نداره. گفتم: رنجی که هر دو می‌بریم چی؟ داریم می‌سوزیم و می‌سازیم چی؟ چرا باید کتی خودشو گرفتار کنه؟ چرا من باید به چنین سرنوشتی گرفتار شم؟

اوحدی
9789646376854
۱۳۹۰
۵۰۸ صفحه
۹۱۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های حسن کریم‌پور
باغ مارشال 2
باغ مارشال 2 با این که در کنار ناهید زندگی آرومی دارم. با این که این زن چنان خوش طینت و نظر بلنده که با آوردن اسم تو به خونه‌مون. گذشته و حال و آینده‌ام رو به هم‌ گره زده، گرهی که حتی با دندون هم باز نمی‌شه؛ با این که از مال و منال دنیا بی‌نیازم و از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردارم؛ ...
آن‌سوی نیزار
آن‌سوی نیزار این کتاب یک رمان است. مردی شصت ساله و موقر، داستان زندگی خود را به سعید، خبرنگار ساکن لندن می‌دهد تا چاپ شود. سعید داستان را می‌خواند و به نظرش بسیار پرکشش و جالب می‌آید. او سرگذشت پر نشیب و فراز مرد را که در طول مدت خبرنگاریش هیچگاه با مانند آن مواجه نشده بوده، به چاپ می‌رساند و شکی ...
بهانه‌ای برای ماندن
بهانه‌ای برای ماندن پدرم یک مزرعه کوچک و یک باغ داشت که با همان زندگی ماها رو که دو برادر بودیم و سه خواهر، می‌گذروند. من از همان دوران نوجوانی دوست داشتم ناخدای کشتی بشم، چون اغلب در تابستان که مدرسه‌ها تعطیل می‌شد می‌رفتم چابهار، نزد داییم. از آنجا بود که به دریا علاقه‌مند شدم. کلاس ششم ابتدایی رو که تموم کردم داییم ...
گردی روی آینه
گردی روی آینه محسوس‌ترین چیزی که از مقابل چشمانم دور نمی‌شود و دورترین افق خاطراتم‌، در میان ابرهای تیره و مبهمی که طوفان زمان و بادهای حوادث به سرعت گاه تاریک و گاهی روشن، زمانی دور و ناپدید می‌گردد چهره محزون و نگاه‌های غمگین مادرم است که وقت و بی‌وقت به علامت تاسف سر تکان می‌داد و می‌گفت: -((تا کی می‌خواهی زانوی غم ...
درماندگان عشق
درماندگان عشق ـ ببخشین، ربابه خانم تشریف دارن؟ ـ آن زن قبل از اینکه جواب ما را بدهد، کنجکاوانه سر و وضع و قیافه ما را بررسی کرد و سپس گفت: ـ بله! شماها کی هستین؟ گفتم: من دخترش هستم! نمی‌دانم مادرم درباره من به او چه گفته بود؛ از نگاهش متوجه شدم تا نام مرا شنید، با نگاهی تحقیرآمیز به من گفت: ـ حالا می‌آیی سراغ ...
مشاهده تمام رمان های حسن کریم‌پور
مجموعه‌ها