یادتان میآید که میگفتم میترسم یک آدم مزخرفی مچم را با این کتابچه و نوشته مسخره روی جلدش بگیرد و چه فکرها که در موردم نکند؟ خوب بالاخره امروز همین بلا سرم آمد. حالا که رودریک، برادرم، میداند که دوباره دارم شرح حالم را مینویسم، بهتر است آن را هفت سوراخ قایم کنم. رودریک کتابچه شرح حال قبلیام را پیدا کرده بود... اما بگذریم. حتی بدون دردسرهای رودریک هم تابستانم مزخرف بود.