و سولماز، راست گفته بود که این جنگ، زمانی به آخر میرسد که جنگجویی وجود نداشته باشد. گالان که اینک همه تهمتها و توهینها را به سختی جواب گفته بود به هیچچیز به جز بیرحمانه تر جنگیدن نمیاندیشید،و همه میدیدند که او، همچنان که تکتک یارانش را از کف میدهد، باز به خندههای رعدآسای خویش بازگشته است، اما اینبار، در خندههای گالان، جریانی خوفانگیز وجود داشت، جریانی که بوی جنون میداد، بوی حسرت، بوی استیصال. و سولماز، اگر همصدای گالان نمیخندید، بازی را به کلی باخته بودند.