مستانه عشق
مستانه عشق داستان تو نیست... بلکه منظرگاهی است به زندگی بسیاری از مردمان این دیار. پس نجوای دلنشین صدایت را برایم بگو به امید آن روز که بازیگران این قصه زیبایی را با مهربانی یکی بدانند.
فراموشم نکن
تقدیر شوم
رامین تمام شب را در حالی که زیر سرم بسر میبرد در بیمارستان گذراند و صبح زود بنا به اصرار خودش با حالی نزار و ناباور از بیمارستان خارج شد و آرزو کرد هر آنچه دیده و شنیده کابوسی بیش نباشد. او با حالی دگرگون و بیمار به منزل پدر پروانه رفت و زنگ آنجا را فشرد، بارها و بارها. ...
بیقرار
گلهای شببو
گلهای شب بو عطر دلانگیز گلهای بهاری در شبی مهتابی نیست.
گلهای شب بو مرور خاطراتی عاشقانه در سحرگاه زندگی نیست.
گلهای شب بو نسیمی است که روزگاری پیغام بر دلدادگی برود و شمیم عشق و امروز...
شاید تنها مرور آن خاطرات، دلیلی برای بودن باشد.
شاید...
به هم نگاهی دوباره بیاندازیم به آنچه سرنوشت مینامندش.