رمان ایرانی

مونالیزای منتشر

شاه‌عباس آمد گفت: ریشتان را بتراشید و سبیل بگذارید؛ گذاشتیمان هم تا بناگوشش را آن یکی روبند و شلیته و کلاه نمدی برمان کرد. گفتیم: مبارک است دیگری آمد گفت: زن‌ها چادرها را بردارند برداشتند. مردها سبیل کوتاه کنند کلاه شاپو و پهلوی بگذارند ما هم گذاشتیم حالا هم که این شکلی شدیم. همیشه دنبال شکل خودمان، شکل حقیقیمان می‌گردیم، اما نمی‌دانیم آن شکل چی شکلی است!

ققنوس
9789643117320
۱۳۹۰
۲۰۸ صفحه
۸۳۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های شاهرخ گیوا
فیل‌ها
فیل‌ها همه حواس دسته بلوندها به من است. لب‌های باریکشان همراه غذا رژهای سرخ اغواگر را بلعیده و فرستاده‌اند به سمت دالان‌های هزار پیچ روده‌ها. دهان‌ها می‌جنبند و مسابقه ادامه دارد. حالا یک تکه نان برمی‌دارم، بعد سبزی. سبزیجات اشتها آورند، چند ساقه ریحان و تره می‌تپانم توی دهان و بلافاصله یک تکه گوشت نیم‌پز؛ آبدار است و بفهمی نفهمی طعم خون ...
اندوه مونالیزا
اندوه مونالیزا دوستی‌ها، هرچقدر هم پایدار، عاقبت جایی بر سر اتفاقی کوچک یا بزرگ به انتها می‌رسد. خب، تقصیر را هم نمی‌شود گردن کسی انداخت. حتی گردن تقدیر. شاید هم بشود؛ نمی‌دانم. باید وجدان بی‌طرف بود این طور وقت‌ها. خب زندگی همین است و همین شکلی است. از آن انفجار بیگ بنگ و از ازل بگیر تا...تا به ابد. هیچ چیز و ...
مشاهده تمام رمان های شاهرخ گیوا
مجموعه‌ها