رمان ایرانی

اندوه مونالیزا

دوستی‌ها، هرچقدر هم پایدار، عاقبت جایی بر سر اتفاقی کوچک یا بزرگ به انتها می‌رسد. خب، تقصیر را هم نمی‌شود گردن کسی انداخت. حتی گردن تقدیر. شاید هم بشود؛ نمی‌دانم. باید وجدان بی‌طرف بود این طور وقت‌ها. خب زندگی همین است و همین شکلی است. از آن انفجار بیگ بنگ و از ازل بگیر تا...تا به ابد. هیچ چیز و هیچ کس را هم نمی‌شود تقصیرکار دانست. شاید هم این من هستم که درست فکر نمی‌کنم. شاید مثل فیلم‌های کیمیایی باید یخه‌ی یکی را چسبید، کوبیدش کنج دیوار، چاقو گذاشت زیر گلوش و فریاد زد« آی تو بودی، تو ناکس بودی که باعث شدی برن. لامصب، تو بودی که جدایی انداختی بین ما» اما چه فایده؟ حلا سال‌هاست که حتا اسم‌های یکدیگر را به زحمت به خاطر می‌آوریم. نه فقط سهیلا و عباس را؛ خیلی‌هامان خیلی سال است که این شکلی شده‌ایم. گاهی فکر می‌کنم زندگی چه‌‌قدر گوشه‌های گنگ و گره‌های کور دارد، و با هیچ دندانی هم نمی‌شود این گره‌ها را باز کرد، حتا دندان پلنگ.

زاوش
9786006846033
۱۳۹۲
۱۹۶ صفحه
۱۴۰۷ مشاهده
۲۱ نقل قول
دیگر رمان‌های شاهرخ گیوا
مونالیزای منتشر
مونالیزای منتشر شاه‌عباس آمد گفت: ریشتان را بتراشید و سبیل بگذارید؛ گذاشتیمان هم تا بناگوشش را آن یکی روبند و شلیته و کلاه نمدی برمان کرد. گفتیم: مبارک است دیگری آمد گفت: زن‌ها چادرها را بردارند برداشتند. مردها سبیل کوتاه کنند کلاه شاپو و پهلوی بگذارند ما هم گذاشتیم حالا هم که این شکلی شدیم. همیشه دنبال شکل خودمان، شکل حقیقیمان می‌گردیم، اما ...
فیل‌ها
فیل‌ها همه حواس دسته بلوندها به من است. لب‌های باریکشان همراه غذا رژهای سرخ اغواگر را بلعیده و فرستاده‌اند به سمت دالان‌های هزار پیچ روده‌ها. دهان‌ها می‌جنبند و مسابقه ادامه دارد. حالا یک تکه نان برمی‌دارم، بعد سبزی. سبزیجات اشتها آورند، چند ساقه ریحان و تره می‌تپانم توی دهان و بلافاصله یک تکه گوشت نیم‌پز؛ آبدار است و بفهمی نفهمی طعم خون ...
مشاهده تمام رمان های شاهرخ گیوا
مجموعه‌ها