حالا شهرام و وکیل و خاله محترم مرا به چشم یک دختر جسور و گستاخ و حتی بیادب میدیدند که چرا مودبانه با برنامههای دراز مدت آنها پیش نمیرود و اینگونه سهل و ساده میخواهند راه را بپیماید، آنها از میان این آلودگی آب میخواهند ماهی بگیرند و منتظر صید هستند، من چه میخواهم، من حتی به ثروت پدر فکر نمیکنم و حتی ذرهای هیجان نداشتم، ولی دیدن پدر شاهزاده در واقع یک خواسته درونی بود نیاز دختری به پدر و دیداری که سالها به درازا کشیده بود و مقررات سخت و تشریفاتی شاهزادهها همیشه شهره عام است و آنها غرور و تکبری را که در خونشان روان است وادارشان میسازد همیشه مبادی آداب باشند و من عجیب است که بیشتر به پدر و مادری رفتم که از بطن وجود آنها به وجود نیامدهام.