رمان ایرانی

هدیه شاهزاده

حالا شهرام و وکیل و خاله محترم مرا به چشم یک دختر جسور و گستاخ و حتی بی‌ادب می‌دیدند که چرا مودبانه با برنامه‌های دراز مدت آن‌ها پیش نمی‌رود و این‌گونه سهل و ساده می‌خواهند راه را بپیماید، آن‌ها از میان این آلودگی آب می‌خواهند ماهی بگیرند و منتظر صید هستند، من چه می‌خواهم، من حتی به ثروت پدر فکر نمی‌کنم و حتی ذره‌ای هیجان نداشتم، ولی دیدن پدر شاهزاده در واقع یک خواسته درونی بود نیاز دختری به پدر و دیداری که سال‌ها به درازا کشیده بود و مقررات سخت و تشریفاتی شاهزاده‌ها همیشه شهره عام است و آن‌ها غرور و تکبری را که در خونشان روان است وادارشان می‌سازد همیشه مبادی آداب باشند و من عجیب است که بیشتر به پدر و مادری رفتم که از بطن وجود آن‌ها به وجود نیامده‌ام.

چکاوک
9789648957006
۱۳۸۵
۵۷۸ صفحه
۶۶۰ مشاهده
۰ نقل قول
اعظم آخوندزاده
صفحه نویسنده اعظم آخوندزاده
۷ رمان Marianne Fredriksson was a Swedish author who worked and lived in Roslagen and Stockholm. Before becoming a novelist, she was a journalist on various Swedish newspapers and magazines, including Svenska Dagbladet.

Fredriksson published fifteen novels, most of which have been translated into English, German, Dutch and other languages. Most of her earlier books are based on biblical stories. A central theme in her writings is friendship because, as she maintained, "friendship will be more important than love" in the ...
دیگر رمان‌های اعظم آخوندزاده
بانوی فتنه
بانوی فتنه «شهربانو» یکی از همسران فتنه‌انگیز «ناصرالدین شاه قاجار» می‌باشد که برای رضایت دل شاه و مخفی نگه داشتن برخی از اسرار دست به ماجراجویی‌های عجیبی می‌زند و بسیاری از اهالی کاخ‌های شاهی را دچار دردسر می‌کند. ماجراهای فتنه‌انگیزی که شاه از رخدادهای آن بی‌خبر است و بعد از دریافت برخی از فتنه‌های این زن،‌ حکم عجیبی صادر می‌کند. کین و ...
گمشده در غبار زندگی
گمشده در غبار زندگی
سهم من از عشق
سهم من از عشق تابستان سال 1384 برایم خیلی طولانی گذشت. روزها پایان‌ناپذیر به نظر می‌رسیدند و هر روز روزی از نو بود که در یک‌نواختی و بدحوصلگی سپری می‌شد. وقتی از پشت پنجره به حیاط باریک و خفه نگاه می‌کردم، بیشتر احساس دلتنگی می‌کردم و بیشتر از پیش خود را در قفسی از جنس سنگ‌ها و دیوارهای بی‌احساس می‌یافتم.
هایدا
هایدا نزدیکی‌های غروب، خسته ولی با دلی سرشار از امید و رضایت به خانه رسیدم. از شدت شوق دلم در سینه می‌تپید. مدارک و تمام کاغذهایی که تلاش چندین ساله و در واقع امیدهایم را در خط خط صفحاتشان جای داده بودم، روی میز گذاشتم و با خستگی تمام، روی صندلی نشستم.
مشاهده تمام رمان های اعظم آخوندزاده
مجموعه‌ها